سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پسرانو دختران افتاب

http://www.aparat.com/v/531d29a813ef9471aad0a5558d449a7311978


نوشته شده در یکشنبه 90/3/1ساعت 3:10 عصر توسط محمد مهدی حسن پور نظرات ( ) |

دخترا چیطور جلوه توجه می تونن کنن مخصوص دخترا

وقتی در صف شیر مردم جایشان را به شما نمی دهند؟ وقتی کرایه تاکسی را می دهید راننده نمی گوید قابلی نداره؟ وقتی لبخند می زنید بچه های کوچیک از ترس قیافه شماگریه می کنند ؟ وقتی راه میروید بهتر است که راه نروید؟ آیا وقتی به زیبایی فکر می کنید همان زمانی است که به خودتان فکر نمی کنید؟ اگر می خواهید وقتی قدم بر میزنید مردان کف بر شوند، اگر می خواهید وقتی پلک میزنید مردان در خاک و خون غوطه ور شوند، اگر می خواهید وقتی با آنها صحبت می کنید خود را تکه تکه کنند، اگر می خواهید وقتی به آنها لبخند میزنید از کت خود یه چرخ گوشت در آورن

حالا به نکات زیر بی زحمت کمی دقت کنین تا شاید فرجی بشه در باب ادای جملات:

در ادای جملات و واژه ها دقت خاصی مبذول فرمایید. به طور مثال اول هر جمله از واژه ( آخی ) استفاده کنید.

حتی المقدور واژه های پایانی جمله را کمی بیشتر از حد معمول بکشید به طور مثال:

فردا می بینم............ ......... .ت

اشوه فراموش نشه هاااا

سعی کنید ریتم پلک زدنتان را با میزان هجاهای جمله تان هماهنگ کنید مثلا در جمله "من به فلان چیز علاقه دارم" برای "من" یک پلک و برای "به فلان چیز علاقه دارم" ?عدد پلک بزنید.

لطفا امتحان کردنو بزارین واسه بعد بزارین ادامه درسو بدم


در باب خوردن غذا:

در حین خوردن بایستی بسیار جلب توجه کنید برای این کار جسم خوردنی را از انتها با دو انگشت اشاره و شست گرفته و پیش از فرو بردن کامل در دهان جسم ر با لبها بازی دهید(میدونم نمیتونی جلوی شیکمتو بگیری و میخوای همشو یه جا بزاری دهنت حالا این دفه رو کم کم بخور) غذا را به نحوی بجوید که لبها به طور یکی در میان غنچه گردد.


در باب راه رفتن:

سعی کنید تق تق پاشنه کفشتان به گونه ای تنظیم گردد که یک ملودی عاشقانه را برای مخاطب تداعی کند.

هیچگاه فاصله مابین قدمهایتان از دو سانتیمتر تجاوز نکند هر چند عجله داشته باشید.


در باب لبخند زدن:

آداب لبخند زدن بستگی به مستقیمی به وضعیت دندانهایتان دارد اگر دندانهایتان کج و معوج، لک لک، فاصله دار و دارای سایر نا هنجاریها دارید ........ تبسمی کفایت میکند

اگر دندان کناری خود را طلا کرده اید از همان طرف بخندید اگر اصولا دندانی در کار نیست به گونه ای چشمان را خمار کنید که کار لبخند را میکند


در باب ورود به کلاس:

هنگامی وارد کلاس شوید که حداقل یک ربع ساعت از شروع آن گذشته و همه دانشجویان سر کلاس حاضر باشند.

به قول خودتون هر جا دیر بری کلاس داره موقع نشستن دورترین و سختترین صندلی را برای نشستن تا حسابی رسیدن به صندلی مورد نظر طول بکشد سپس ده دقیقه وقت به جمع و جور کردن مانتو اختصاص بدید بهتر است هنگام ورود به کلاس کاور گیتاری (ولی خالی) روی دوشتان حمل شود خوب دیگه حالا بعد از اندک ماهی دل اوون پسر رو بردی و فرداش بهتون پیشنهاد خواستگاری میده

 

خانمهای محترم تمامی مطالب جنبه ی طنز داره

د و خود را چرخ کنند به موارد ریزتوجه کنید:


نوشته شده در شنبه 90/1/6ساعت 9:11 عصر توسط محمد مهدی حسن پور نظرات ( ) |

 بیو گرافی رضا صادقی که قول داده بودم

رضا صادقی ، 25 مرداد 1358 در شهر بندرعباس چشم به جهان گشود و اصالتش از شهریست زیبا به نام میناب (آنامیس) . نظر به اینکه در خانواده مذهبی و مقید چشم به دنیا گشوده بود ، ابتدا خواندن را با تلاوت قرآن آغاز کرد ، علاقه مندی او به مسائل هنری باعث شد تا در زمینه موسیقی فعالیتش را آغاز کند سال 1368 ابتدای راه و به نوعی اولین جرقه فکری او بود با توجه به اینکه در آن سالها منطقه بندرعباس امکانات بسیار محدودی برای فراگیری داشت ، او با مطالعه کتابهای  …

برای مشاهده تصاویر و مطالعه بیوگرافی این خواننده لطفا به بخش ادامه مطلب مراجعه نمایید

 متفاوت در این زمینه ساختار فکری خود را در مورد این هنر بسیار رویایی و لطیف استحکام بخشید . علاقه مندی او به موسیقی مدرن باعث شد تا از نگاه موزیسین های بزرگ برای بعد کاری خود استفاده کند در سال 1371 اولین آهنگ   خود را به نام« راز عشق » ساخت. شاید در آن سالها کارهای او مورد قبول واقع نمی شد زیرا تفکرات به سوئی دیگر سوق گرفته بود. در سال 1372 اولین کار را در قالب کاست ارائه کرد که به نام همان« رازعشق» بود اما از حق نگذریم هیچ نوع بار هنری نمی شد در آن پیدا کرد اما حرکتی تازه بود. در سال 1373 با کمی دقت دومین کار خود را به نام« بال پرواز» ارائه کرد که کاستش نظر عموم را نسبت به کارهای او جلب کرد و او با شوق بیشتری به کسب تجربه و اطلاعات گام به جلو برداشت. بنا به دلایلی در سال 1374 به طور موقت دست از کارهای هنری برداشت و شاید همان مدت برای او مدت زمان پر باری بود و اواخر سال 1374 بود که با ارائه کاستی تحت نام« کلاغ غارغاری» شروع دوباره اما تا حدودی قوی تر از قبل را تجربه کرد. علاقه زیاد او به هنرمندانی چون استاد چشم آذر و بیات باعث شد تا به کارهای ایشان و بزرگانی دیگر توجه خاص داشته باشد. و کارهای او تحت شعاع آنها قرار گرفت البته او در زمینه شعر و ادبیات فعالیت دارد و ارادت او به شاعرانی چون« اخوان ثالث ، حافظ ، مولانا ، سهراب سپهری ، شاملو و ماگوت بیگل » باعث شد ذهنیت فکری آنها را در راه خود نورپردازی کند . البته لازم به ذکر است که نود و پنج درصد کارهای او با کلامهای خود اوست.
در سال 1375 کاست« گل لاله» را ارائه داد که به نوعی با کارهای قبلی او تفاوت داشت . او سیر نسبتا صعودی را دنبال کرد به طوری که در سال 1376 « بندرقدیم» ، 1377 «مستانه و دیوانه» در سال 1378 « رویای شیرین و ده ثانیه» را با هم در یک سال ارائه داد. سال 1379 سال آرامش و کسب تجربه بود. یک حادثه زیبا در رویاهای او لحظه ها را برایش سرشار کرده بود تا اینکه در سال 1380 کاست « عاشقم من » را که با گیتار اجرا شد را به بازار ارائه داد که مورد استقبال خاصی قرار گرفت البته این کاست قبل از اینکه ویرایش شود به بازار رفت که در مورد آن جای بحثی طولانی است .آن حادثه زیبا و رویایی نگاه تازه او به عشق و عاشق شدن بود و دیدن زشتیها را با نگاه دیگر. او مدت 8 سال پیراهین مشکی به تن داشت و همه مردم او را مشکی پوش می شناختند تا اینکه در سال 1381 کاست حکایت مشکی پوش را به مردمی تقدیم کرد که سالها او را با مهرشان به اوج سوق می دادند.حکایت مشکی پوش ، آغازی است برای حرکتی ار نوع مشکی پوش برای دنیای زیبا که مشکی هم در آن زیبایی جای خاصی دارد. رضا صادقی با همسفری آهنین به سوی دنیای سبز به پیش می رود.

 


نوشته شده در شنبه 90/1/6ساعت 6:42 عصر توسط محمد مهدی حسن پور نظرات ( ) |

 

سلام می کنم به دوستان عزیزم اینم عکس خودمه واسه خاطر خاهام زدمش اومیدوارم خوشتون اومده باشه . راستی قراری بیو گرافی رضا صادقی وصایر خواننده ها رو تو وبلاگ بزنم حتما دیدن کنید .


نوشته شده در شنبه 90/1/6ساعت 6:36 عصر توسط محمد مهدی حسن پور نظرات ( ) |

این ماجرا توسط دوستی برایم ایمیل شده بود.. هرچند منبعش را نمی‌دانم اما حکایت بسیار زیبا و دلنشینی است و با آموزه‌های دینی اسلام هم خیلی سازگار است.. با تشکر از این دوست خوبمان و با اندکی تغییرات در انشا و ادبیات آن، شما را هم به خواندنش دعوت می‌کنم..از بیل‌گیتس پرسیدند: آیا در دنیا از تو ثروتمندتر هم هست؟گفت: بله، فقط یک نفر..پرسیدند: او کیست؟

 

گفت: سال‌ها پیش، زمانی که از اداره اخراج شده بودم و داشتم مایکروسافت را در ذهنم پی‌ریزی می‌کردم، در فرودگاهی در نیویورک بودم.  داشتم نشریه‌ها و روزنامه‌های داخل سالن را می‌دیدم. می‌خواستم یک روزنامه بخرم اما وقتی دست در جیبم کردم متوجه شدم که پول خرد ندارم. داشتم منصرف می‌شدم که روزنامه فروش که یک پسر بچه‌ی سیاه پوست بود وقتی علاقه‌مندی من را دید گفت: این روزنامه مال خودت.. آن را بردار.گفتم: آخر من پول خرد ندارم.گفت: من که گفتم برای خودت برش دار.. من پول نمی‌خواهم.. سه ماه بعد بر حسب تصادف در همان فرودگاه و همان سالن، باز می‌خواستم یک مجله بخرم که باز هم پول خرد نداشتم و باز همان بچه‌ی سیاه پوست مرا دید و گفت: مجله را بردار.. برای خودت.

 

گفتم: پسرجان! چند وقت پیش من آمدم یک روزنامه به من بخشیدی. آیا هرکسی که اینجا می‌آید و پول ندارد تو به او می‌بخشی؟!
گفت: بله من دلم می‌خواهد بخشنده باشم و از سود خودم می‌بخشم. این جمله‌ی پسرک و نگاه او به قدری در ذهن من ماندگار شد که وقتی به اوج ثروت و قدرت رسیدم تصمیم گرفتم او را پیدا کنم و رفتارش را جبران کنم. با اینکه 19 سال از آن ماجرا گذشته بود گروهی را مامور کردم و نشانه‌ها را دادم و از آنان خواستم او را پیدا کنند. بعد از یک ماه و نیم جستجو بالاخره متوجه شدند که او یک فرد سیاه پوست مسلمان است که الان در یک سالن تئاتر به عنوان دربان کار می‌کند. او را دعوت کردیم و بعد از آنکه به اتاق من آمد از او پرسیدم: آیا من را می‌شناسی؟ گفت: بله، جناب‌عالی آقای بیل‌گیتس معروف هستید که نه تنها من بلکه دنیا شما را می‌شناسد. من ماجرای 19 سال پیش را یادآوری کردم گفتم:‌ تو را دعوت کرده‌ام که کار آن روزت را جبران کنم. گفت: به چه صورت؟ گفتم: هر چیزی که بخواهی به تو می‌دهم او که مدام می‌خندید گفت:‌ هر چی بخواهم به من می‌دهی؟گفتم: آری.. گفت: اطمینان داری که می‌توانی جبران کنی؟ و هرچه بخواهم به من بدهی؟گفتم: آری.. هرچه که بخواهی. من به 50 کشور افریقایی وام دادم و می‌توانم به اندازه‌ی آنها به تو هم ببخشم.گفت: آقای بیل‌گیتس! شما نمی‌توانی کار آن روز مرا جبران کنی.گفتم: یعنی چه؟ نمی‌توانم یا فکر می‌کنی که نمی‌خواهم؟گفت: نه.. توانایی مالی داری؛ اما نمی‌توانی جبران کنی. زیرا فرق من با تو در این است که من در اوج نداشتن، آن روزنامه یا مجله را به تو  بخشیدم؛ اما تو امروز در اوج دارایی و برخورداری می‌خواهی به من ببخشی. هرچند لطف شما از سر ماهم زیادتر است اما حتما باور دارید که این دو با هم معادل و برابر نیستند و لذا اصلا جبران شدنی نیست.


نوشته شده در جمعه 90/1/5ساعت 12:24 عصر توسط محمد مهدی حسن پور نظرات ( ) |


Design By : Pichak